درد انسان متعالی تنهایی و عشق است

                                   

 یکی از عواملی که انسان را در جامعه اش تنها می گذارد، بیگانه بودن اوست با آنچه که مردم

 همه می شناسند؛ تشنه ماندن اوست در کنار جویبارهایی که مردم از آن می آشامند و لذت

 می برند؛ گرسنه ماندن اوست بر سر سفره ای که همه خوب می خورند و سیر می شوند.

 روح به میزانی که تکامل می یابد و به آن انسان متعالی ای که قران از آن بنام قصه آدم یاد

 می کند، می رسد تنهاتر می شود. چه کسی تنها نیست؟ کسی که با همه، یعنی در سطح

 همه است.کسی که رنگ زمان بخود می گیرد، رنگ همه را بخود می گیرد و با همگان تفاهم

 دارد و در سطح موجودات و با وضع موجود ، به هر شکلش و هر بعدش منطبق است. این آدم

 احساس تنهایی و تک بودن و مجهول بودن نمی کند، چرا که از جنس همگان است. او در جمع

 است ،با جمع می خورد و می پوشد و میسازد و لذت می برد. احساس خلاء مربوط به

 روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمرگی وجود دارد نمی تواند

 سیرش کند. احساس گریز، احساس تنهایی در جامعه و در روی زمین و احساس عشق که

 عکس العمل این گریز است، او را بطرف آن کسی که می پرستدش و با او تفاهم دارد

 میکشد، به آن جایی که جای شایسته اوست و متناسب با شخصیت او، احساس تنهایی و

 احساس عشق در یک روح به میزانی که این روح رشد می کند، قویتر و شدیدتر و رنج آورتر

 می شود.

 درد انسان، درد انسان متعالی، تنهایی و عشق است.

 باقی رو در ادامه مطلب بخونید

 و می بینیم علی (به همان میزانی که می شناسیم) همان علی که می نالد و دائما فریاد می

 زند ، سکوتش درد آور است، سخنش درد آور است و همان علی که عمری شمشیر زده،

 جنگ ها کرده، فداکاریها نموده و جامعه ای را با قدرت و جهادش پی ریخته و بوجود آورده

 است، هنگامی که این نهضت پیروز شده او در میان جمع یارانش تنها است و بعد می بینیم که

 نیمه شبهای خاموش، مدینه را ترک می کند و سر در حلقوم چاه می نالد. آن همه یاران، آن

 همه همرزمان، آن همه نشست و برخاست با اصحاب پیغمبر برای علی تفاهمی بوجود

 نیاورده است. در سطح هیچکدام از آنها نیست، می خواهد دردش را بگوید، حرفش را بزند

 گوشی نیست، دلی نیست، تجانسی نیست.در یثرب، یعنی شهری و جامعه ای که به

 شمشیر او و سخن او پی ریخته شده، هیچ آشنا نمی بیند و نیمه شب به نخلستان پیرامون

 شهر می رود و در دل تاریک و هراسناک شب به اطرافش نگاه می کند که کسی متوجه

 نشود.

 رنج بزرگ یک انسان این است که عظمت او و شخصیت او در قالب فکرهای کوتاه و در برابر

 نگاه های پست و پلید و احساس او در روح های بسیار آلوده و اندک و تنگ قرار گیرد. چنین

 روحی در چنان حالی همیشه هراسناک است که این نگاه ها، این فهم ها و این روح ها او را

 ببینند، بفهمند و بشناسند. بقول یکی از نویسندگان: روزها شیر نمی نالد! در برابر نگاه روباهان،

 در برابر نگاه گرگها و در برابر نگاه جانوران، شیر نمی نالد. سکوت و وقار و عظمت خویش را بر

 سر شکنجه آمیزترین دردها حفظ می کند. اما، تنها در شبها است که شیر می گرید. نیمه شب

 بطرف نخلستان می رود، آنجا هیچکس نیست، مردم راحت آرمیده اند. هیچ دردی آنها را در

 شب بیدار نگاه نداشته است و این مرد تنها، که روی زمین خودش را تنها می یابد، با این زمین

 و این آسمان بیگانه است و فقط رسالت و وظیفه اش او را با این جامعه و شهر پیوند داده،

 پیوند روزمره و همه روزه. ولی وقتی بخودش بر می گردد می بیند که تنها است؛ به نخلستان

 میرود و هراسان است که کسی او را و در آن حال نبیند که شیر در شب می گرید و تنهایی و

 باز برای اینکه ناله او بگوش هیچ فهم پلیدی و هیچ نگاه آلوده ای نیالاید، سر در حلقوم چاه

 فرو می کند و می گرید. این گریه برای چیست؟ افسوس که گریه او یک معما برای همه

 است، زیرا حتی شیعیان او نمی دانند علی چرا می گرید. از اینکه خلافتش غصب شده؟ از

 اینکه فدک از دست رفته؟ از اینکه فلانی روی کار آمده است؟ از اینکه او را از مقامش ....؟ از

 اینکه .........؟ از ..........؟ واقعاً که چندش آور است.

 یک روح تنها در دنیایی که با آن بیگانه است، در جامعه ای که دائماً در آن زندگی می کند، اما

 نتوانسته خودش را با آن بند و بست ها و با آن کششها و با آن خودخواهی ها و با آن سطح

 درکی که یاران پیغمبر از اسلام داشته اند منطبق کند، تنها مانده است و می نالد. علی

 همانطور که فلسفه ها می گویند می نالد، برای اینکه انسان است و بخاطر اینکه تنها است.

 این حرفی که می زنم هم مذاهب به آن معتقدند و هم مردی مانند "سارتر" که اصولا به

 مذهب و خدایی معتقد نیست، انسان را یک تافته ی جدا بافته می داند و می گوید: همه

 موجودات یکجور ساخته شده اند؛ اول ماهیت آنها ساخته شده و بعد وجودشان، بجز انسان

 که اول وجودش ساخته شده و بعد ماهیتش. می بینیم که سارتر هم که بخدا اعتقاد ندارد،

 معتقد است که انسان یک عنصر کاملاً ممتاز از عالم مادی است و بیگانه با آن و انسان هر چه

 از مرحله حیوانی و نیازهای غریزی که طبیعت بر او تحمیل کرده دورتر می شود، در طبیعت

 تنهاتر می شود و گرسنه تر و تشنه تر و علی یک انسان مطلق است.

 علی کسی بود که هیچ پیوندی با جامعه یثرب نداشت مگر شمشیرهایی که بخاطر حق زده و

 رنجها و خطرهایی که بخاطر حقیقت کشیده و همین شمشیرها او را تنها گذاشته، بنابر این

 علی در مدینه تنهاست. از این درناکتر، اینکه علی در میان پیروان عاشقش نیز تنهاست...

 در میان امتش که همه عشق و احساس و همه فرهنگ و تاریخ اش را به علی سپرده است،

 تنها است. او را همچون یک قهرمان بزرگ، یک معبود و یک الهه می پرستند، اما نمی

 شناسندش و نمی دانند که کیست، دردش چیست، حرفش چیست، رنجش چیست و

 سکوتش چراست؟ در زبان فارسی، هنوز نهج البلاغه ای که مردم بخوانند وجود ندارد. تنهایی

 مگر چیست؟ هنوز پس از گذشت قرنها سخن علی بزبان فارسی ای که نسل ما بخواند و

 بفهمد وجود ندارد و هنوز ملتی که تمام هستی اش را در راه عشق علی نثار کرده، از او کلمه

 ای و سخنی درست نمی شناسد. این است که علی در میان پیروانش هم تنهاست. این است

 که علی در اوج ستایش هایی که از او می شود مجهول است.

 درد علی دوگونه است: یک درد، دردیست که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش

 احساس می کند و درد دیگر، دردیست که او را تنها در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستان

 های اطراف مدینه کشانده و بناله در آورده است. ما تنها بر دردی می گرییم که از شمشیر این

 ملجم در فرق سرش احساس می کند. اما، این درد علی نیست ... دردی که چنان روح بزرگی

 را بناله آورده است، تنهایی است که ما آنرا نمی شناسیم. باید این درد را بشناسیم نه آن درد

  را ، که علی درد شمشیر را احساس نمی کند وما درد علی را ...

 

 خدایش بیامرزد ...شاید قرن ها بگذره تا دکتر شریعتی تکرار بشه شاید هم هرگز نشه..

نظرات 1 + ارسال نظر
باقری پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ب.ظ http://haqiqat.mihanblog.com

بسم الله الرحمن الرحیم
روزی سید بحرالعلوم به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد. در بین راه راجع به این مسأله، که گریه بر امام حسین (ع) گناهان را می آمرزد، فکر می کرد. همان وقت متوجه شد که شخص عربی سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد.

بعد پرسید: جناب سید درباره چه چیز به فکر فرو رفته ای؟ اگر مسأله ای علمی است بفرمایید شاید من هم اهل باشم؟ سید بحرالعلوم عرض کرد: در این باره فکر می کنم که چطور می شود خدای تعالی این همه ثواب به زائرین و گریه کنندگان بر حضرت سید الشهداء علیه السلام می دهد؛ مثلاً در هر قدمی که در راه زیارت بر می دارند، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملشان نوشته می شود و برای یک قطره اشک تمام گناهان صغیره و کبیره شان آمرزیده می شود؟

آن سوار عرب فرمود: تعجب نکن! من برای شما مثالی می آورم تا مشکل حل شود. سلطانی به همراه درباریان خود به شکار می رفت. در شکارگاه از لشگریانش دور شد و به سختی فوق العاده ای افتاد و بسیار گرسنه شد.

خیمه ای را دید و وارد آن خیمه شد. در آن سیاه چادر، پیرزنی را با پسرش دید. آنان در گوشه خیمه عُنیره ای داشتند (بز شیرده) و از راه مصرف شیر این بز، زندگی خود را می گرداندند. وقتی سلطان وارد شد، او را نشناختند؛ ولی به خاطر پذیرایی............

عرض ادب واحترام وتبریک محضر مولا صاحب الزمان(عج)وشما دوست بزرگوار به مناسبت ولادت باسعادت شفیع المذنبین، حامی دین، امام حسین بن علی علیه السلام وبرادر وفادارش حضرت ابوالفضل العباس (ع)وفرزند عزیزش امام سجاد (ع)

السلام علی الحسین(ع)

تشکر از مطلبه جالبتون...
ممنون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد