درد انسان متعالی تنهایی و عشق است

                                   

 یکی از عواملی که انسان را در جامعه اش تنها می گذارد، بیگانه بودن اوست با آنچه که مردم

 همه می شناسند؛ تشنه ماندن اوست در کنار جویبارهایی که مردم از آن می آشامند و لذت

 می برند؛ گرسنه ماندن اوست بر سر سفره ای که همه خوب می خورند و سیر می شوند.

 روح به میزانی که تکامل می یابد و به آن انسان متعالی ای که قران از آن بنام قصه آدم یاد

 می کند، می رسد تنهاتر می شود. چه کسی تنها نیست؟ کسی که با همه، یعنی در سطح

 همه است.کسی که رنگ زمان بخود می گیرد، رنگ همه را بخود می گیرد و با همگان تفاهم

 دارد و در سطح موجودات و با وضع موجود ، به هر شکلش و هر بعدش منطبق است. این آدم

 احساس تنهایی و تک بودن و مجهول بودن نمی کند، چرا که از جنس همگان است. او در جمع

 است ،با جمع می خورد و می پوشد و میسازد و لذت می برد. احساس خلاء مربوط به

 روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمرگی وجود دارد نمی تواند

 سیرش کند. احساس گریز، احساس تنهایی در جامعه و در روی زمین و احساس عشق که

 عکس العمل این گریز است، او را بطرف آن کسی که می پرستدش و با او تفاهم دارد

 میکشد، به آن جایی که جای شایسته اوست و متناسب با شخصیت او، احساس تنهایی و

 احساس عشق در یک روح به میزانی که این روح رشد می کند، قویتر و شدیدتر و رنج آورتر

 می شود.

 درد انسان، درد انسان متعالی، تنهایی و عشق است.

 باقی رو در ادامه مطلب بخونید

ادامه مطلب ...