...

هر کجا هستم، باشم به درک!

من که باید بروم!

پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال خودت!

من نمی دانم نان خشکی چه کم از مجری سیما دارد!

تیپ را باید زد!

جور دیگر اما…

کار را باید جست.

کار باید خود پول. کار باید کم و راحت باشد!

فک و فامیل که هیچ…

با همه مردم شهر پی کار باید رفت!

بهترین چیز اتاقی است که از دسته چک و پول پر است!

پول را زیر پل و مرکز شهر باید جست! سید خندان یه نفر! سوئیچم کو! 

                                                                       سهراب جدید

درد انسان متعالی تنهایی و عشق است

                                   

 یکی از عواملی که انسان را در جامعه اش تنها می گذارد، بیگانه بودن اوست با آنچه که مردم

 همه می شناسند؛ تشنه ماندن اوست در کنار جویبارهایی که مردم از آن می آشامند و لذت

 می برند؛ گرسنه ماندن اوست بر سر سفره ای که همه خوب می خورند و سیر می شوند.

 روح به میزانی که تکامل می یابد و به آن انسان متعالی ای که قران از آن بنام قصه آدم یاد

 می کند، می رسد تنهاتر می شود. چه کسی تنها نیست؟ کسی که با همه، یعنی در سطح

 همه است.کسی که رنگ زمان بخود می گیرد، رنگ همه را بخود می گیرد و با همگان تفاهم

 دارد و در سطح موجودات و با وضع موجود ، به هر شکلش و هر بعدش منطبق است. این آدم

 احساس تنهایی و تک بودن و مجهول بودن نمی کند، چرا که از جنس همگان است. او در جمع

 است ،با جمع می خورد و می پوشد و میسازد و لذت می برد. احساس خلاء مربوط به

 روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمرگی وجود دارد نمی تواند

 سیرش کند. احساس گریز، احساس تنهایی در جامعه و در روی زمین و احساس عشق که

 عکس العمل این گریز است، او را بطرف آن کسی که می پرستدش و با او تفاهم دارد

 میکشد، به آن جایی که جای شایسته اوست و متناسب با شخصیت او، احساس تنهایی و

 احساس عشق در یک روح به میزانی که این روح رشد می کند، قویتر و شدیدتر و رنج آورتر

 می شود.

 درد انسان، درد انسان متعالی، تنهایی و عشق است.

 باقی رو در ادامه مطلب بخونید

ادامه مطلب ...

گاهی...

گاهی گمان نمیکنی  

ولی می شود 

گاهی نمی شود که نمی شود 

                                             که نمی شود 

گاهی هزار دور دعا بی اجابت است  

گاهی ناگفته قرعه به نام تو می شود 

....   ...

درد دل دختر با مادر. . .

  دختـری با مادرش در رختخواب  

 درد و دل می کرد با چشمی پر ز آب

 گفت مادر حالم اصلا ً خوب نیست 

 زندگی از بهر من مطلوب نیست

ادامه مطلب ...

درک مطلب...

 

اینم شاید آخرش باشد...شاید..